جدول جو
جدول جو

معنی گوک په - جستجوی لغت در جدول جو

گوک په
نگهدارنده ی گوساله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ / کِ)
به معنی تکمه است و معرب آن قوقه است. (آنندراج). گوی گریبان و تکمه. (برهان). گوک. گو. گوی. (حاشیۀ برهان). رجوع به گوک شود، بمعنی گوساله باشد که بچۀ گاو است. (برهان). گوساله. (آنندراج) ، دانه هایی را نیز گویند سخت که در اعضای آدمی بهم میرسد و درد نمیکند و پخته نمی شود و آن را به فارسی اژخ و به عربی ثؤلول خوانند. (برهان). رجوع به گوک و نیز فرهنگ آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان گوکلان، بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس. در 19000گزی شمال خاوری کلاله واقع است. در دشت و هوای آن معتدل، سکنۀ آن 290 تن است. آب آن از رود خانه زاو و محصول آن برنج، غلات، حبوبات، توتون و سیگار و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان گورک بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 40000 گزی جنوب مهاباد در مسیر راه شوسۀ مهاباد به سردشت. کوهستانی و هوای آن معتدل است و سالم و 90 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه جمالای و محصول آن غلات، توتون، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان جاجیم بافی است. و راه آن شوسه و در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ / پِ)
دهی از دهستان خدابنده لو بخش قروه شهرستان سنندج. واقع در 21000 گزی جنوب خاوری گل تپه و 3000 گزی خاور شوسۀ همدان به بیجار. کوهستانی و سردسیر و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از چشمه وقنات تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و انگور و بادام و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. تابستان از طریق حسن قشلاقی اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ جَ)
دهی است از دهستان گابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس. واقع در خاور جاسک و 10000گزی جنوب راه مالرو جاسک به چاه بهار است. جلگه و گرمسیر و سکنۀ آن 50 تن است. آب آن از چاه و محصول خرماو شغل اهالی زراعت و صید ماهی و راه آن مالرو است. پاسگاه گمرک دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن، واقع در8 هزارگزی شمال صومعه سرا و یک هزارگزی باختر راه فرعی صومعه سرا به ترکستان، جلگه، معتدل، مرطوب، مالاریائی، دارای 478 تن سکنه. گیلکی فارسی زبان. آب آن از رود خانه ماسوله استخر، محصول آنجا برنج، توتون، سیگار، نیشکر، ماهی و شغل اهالی آن زراعت صید و مکاری، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ / بِ)
دهی است از دهستان برگشلو بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 6500گزی جنوب خاور ارومیه و 500 گزی جنوب شوسۀ ارومیه به مهاباد. جلگه و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 900 تن است. آب آن از شهرچای و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون، انگور، حبوب و چغندر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان لباس پشمی و جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد و میتوان اتومبیل برد. دبستان نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ گِ)
دهی است جزء دهستان آتش بیک سراسکند شهرستان تبریز که در 31 هزارگزی باختر مرکز سراسکند و 5 هزارگزی خط آهن میانه به مراغه واقع شده است. کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 21 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
یا گاوکوه، یکی از دیه های شاه کوه و ساور (مازندران) است، رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 169 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوکه
تصویر گوکه
تکمه گریبان، گوی گریبان، گوگه، گوک، گوگ، قوقه
فرهنگ فارسی معین
یک لنگه از جفت هر چیز، لنگه ی در، پیوسته، پیاپی
فرهنگ گویش مازندرانی
سرگاو، جمجمه ی گاو کهچلیجه chaije را که از وسایل نخ ریسی است
فرهنگ گویش مازندرانی
طرف روشنایی، سمت نور
فرهنگ گویش مازندرانی
دهان، لب، اطراف دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
کناره های آب، کنار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
محفظه ی آب شش ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی
گوساله
فرهنگ گویش مازندرانی
در جستجوی گاو گم شده، گالش
فرهنگ گویش مازندرانی
هنگام روز
فرهنگ گویش مازندرانی
سطح زیر پوست درست به موازات پوست اما در بخش زیرین آن
فرهنگ گویش مازندرانی
بوی بد
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در کلاردشت شهرستان چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی